...........
آستیاژنمی دانم امروز باز دلم هوای نوشتن کرده است نوشتن از زیباترین لحظه ی زندگی
زیباترین لحظه ، لحظه ای است که ببینی در دل یک کویری بی آب و علف جوانه ای
سر از خاک بلندکرده و به خورشید و آسمان و ابرها سلام می کند زیباترین لحظه ،
لحظه ای است که صدای زوزه ی باد بر دل کوهسار می پیچد و گویی بُغضی راه
گلویش را بسته است و خود را به کوهساری زند تا اشکانش جاری شود و از شرّ
بُغض آزاد شود زیباترین لحظه ، لحظه ای است که در ناامید ترین لحظه ی زندگیت
خورشید امید بر دلت بتابد و جوانه ی امید از دلت برویَد.
...........